Unnamed

one of the invisibles ...

Unnamed

one of the invisibles ...

Unnamed

Instagram
Vahid_jk@



unnamed.blog.ir

آخرین مطالب
پیوندها

چه میبینی !؟

سنی که فقط یک عدد است !؟ ...، خوابی قطعه قطعه !؟ ...صدایی آزار دهنده !؟ ...

برقی که از چشم میرود !؟ ... چه میبینی !؟ صدای بم خسته !؟ ...

خراش هایی که زیر پوست مخفی اند  !؟ ...

یا نشستنی که سال هاست ادامه دارد !؟ ...

خشم لا به لای انگشت ها مانده است ...

آواز سر مده ، صدایت بر باد میرود ، 

و محکوم مانده ای به شنیدن پژواک های بی فایده ی یکی دیگر ...

سال های دراز در ناخودآگاهت ...

زندگی را دزدیده اند ...

برای عده ای میگذرد ... 

ولی انگار ما هستیم و گناه طی نشدن ...

۰ نظر ۱۲ آذر ۹۵ ، ۱۸:۲۹

انگار جایگشت های تمام کلمات را نوشته ام ...

صدایی بر نمی آید ... حرف میخشکد و می افتد کنار برگ های تنهای پاییز ...

همه نوشتنی ها را نوشته اند ...

از غم و جنگ گفته اند ، از بزم و شور و صدا ها ، تا سکوت شب و ستاره و هر چه به آن برای بهتر شدن چنگ انداخته اند ...

حالا در لانه های زنبور ، رو به روی مستطیل هایشان ، سر انگشتانشان نوشته ای می شود برای ساختن توهمی از اراده و قدرت ...

و در انتظار طلوع نکردن یک خورشید دیگر میخوابند ...

تا فردا برایشان جز سرگرمی خسته کننده ی روز چه آورده باشد ...

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۰:۰۷

دو تئوری مختلف برای زندگی پیدا کردم ، اولی اینه که با بی شعور های اطرافتون همون جوری برخورد کنید که اونا باهاتون برخورد میکنن ، یا دوم این که نذارید بیشعور های اطرافتون شما رو هم بی شعور کنند ، 

درمورد مزایا و معایب این دو الگوریتم به دلیل گستردگی بی شعوری ، آماری در دسترس نیست ...

۰ نظر ۱۹ آبان ۹۵ ، ۲۳:۱۴

بیا به جایی نرسیم ...

که نشویم دکتر و مهندس و هرچه پیش و پس اسممان خواهد آمد ...

که اگر کودکی غرورمان را دیدد ، حالش از هر چه دکتر و مهندس است به هم نخورد ...

تا شب خوابش ببرد  ... تا شاید درخشندگی های امیدش به آدم خوب ها خراب نشود ...

بذار آدم خوب همان باشد که قامتش را خم کرده و نامرئی پیاده میرود از کنار آجر های آغشته به دروغ ، به سوی آنچه که هر چه هست ، خانه نیست ...

بگذار آدم بزرگ ها ، فقط حجم فضایی که اشغال کرده اند بزرگ نباشد ...

۰ نظر ۱۰ آبان ۹۵ ، ۲۱:۲۱

امروز با دیدن لبخند یه نفر بین ناراحتی و گریه های خودنمایانه فهمیدم انسانیت هنوز هم وجود داره ...

.

.

.

.

و فهمیدم که احتمال دیدن همچین چیزی در حدود یک بر روی 9 در ده به توان چهاره !

حتی فهمیدم که خودنمایی میتونه از طرف یه شخص برای خودش هم باشه ! ... ( این قضیه حتی از تست تورینگ هم بهتر می تونه خودآگاهی رو اثبات کنه ! ) 

.

.

.

.

.

.

.

.

توضیح) 

میدونی ، درست نگاه کردن و درست خندیدن خیلی سخته ، جنس این لبخند نه از روی دلسوزی بود ، نه تمسخر ، نه سردی ، نه هیچ چیزی به جز مهربانی ...

کاش دوباره می شد ! ...

۱ نظر ۲۱ مهر ۹۵ ، ۰۰:۰۰
بزرگترین نابرابری ای که توی دنیا وجود داره اینه که یه سری باید نصف عمرشون تلاش کنن تا به چیزایی برسن که یه سری دیگه از اول اونا رو دارن ، با این که هیچ تضمینی وجود نداره که بهش برسن .







پ.ن) من از این نوشته های صاف و ساده خوشم نمیاد ، ولی حوصله ی پیچیده کردن این یکی رو دیگه ندارم ! 





پ.ن 2 ) " اگه افسرده هستید به روانپزشک مراجعه کنید "
 من جایزه ی احمقانه ترین جمله ی جهان رو به این جمله تقدیم می کنم .
اگه کسی بتونه پاشه و مراجعه کنه که افسرده نیست ، اسمش لوس بازیه ...


۱ نظر ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۳۸
از برگه هایش بعضی را کنده ام ، آدمکی ساخته ام ،  گذاشته ام کنار طاقچه ای  ، شده است  " من " ...
آدمک من ، روز هایی خیره میشود تا از دل کوه هایی که کمتر دیده است ، شعری بگوید ...
تا کمی کاغذی بودنش یادش برود ...
تا محکم باشد برای نوشته هایش کمِ کم...
گاهی که کتابچه ات تند تند ورق میخورد ، نسیمش میخورد به آدمک " من " ،
 باد مو هایش را تکان میدهد ، و همه چیز زود میگذرد ...
فصل هایی که دیر می گذرند ، 
آدمک من پاهایش خسته می شود ...
می نشیند کنار پنجره ی من ، ولی کسی باز نمیکند پنجره اش را ...
در برگه هایی که برف می بارد میپرد پایین می دود و بغل میکند سپید را ، 
و محو می شود در سپیدی، سپیدِ من ...
در آغوش سپید از خوشحالی و غم گریه میکند و خیس می شود و قامتش خم میشود و تیره تر ...
آدمک خم شده ی تیره ی من ، بالاخره صاف می شود و شاید سپید تر ، 
ولی وقتی بهار می آید که چین و چروک ها آدمک سپیدترِ من را پر کرده اند ...
آدمک پر چینِ من ، هر سال پر چین تر می شود ... سپید هم کمتر می آید ...
ولی قول میدهم بماند ...
قول میدهم بنشیند در طاقچه ی من  تا می تواند ... 
تا بعد از من ...
تا جایی که برگه هایت همه بروند و آنچه بماند خاطره ای کم رنگ از آنچه که رفت باشد ...
.
.
.
.
.
.



۱ نظر ۲۲ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۰۷
ببین ...
کلی نوشته بودم ، ولی چه فایده ...
جای گفتن نیست دیگه ... پر شده ایم از خالی ...
خلاصه ، همین یه جمله شاید برای یه ماه کافی باشه ...
به عنوان تمرین میتونید این جمله رو هر روز صبح جلوی آینه به خودتون بگید ...

"Hello , i'm the lie living for you, so you can hide "









پ.ن) شاید منظور شاعر دقیقا این نبوده ... ولی میتونی برینی تو منظور شاعر ،
 معلم های ادبیات این تئوری رو ثابت کردن ...

۱ نظر ۰۵ شهریور ۹۵ ، ۰۶:۰۶
همه طرف دشت است و آزاد ، باد هست و باده و هر چه شاعر در توهماتش می گوید... 
انگار در افق ، تپه ی رو به رویم بلند تر میشود ، بلند و بلند تر ، همین طور پیش می آید تا چند قدمی پلک های من ، همانجا می ایستد و می شود دیوار من ...
صفحه ای که شده است هر چه از افق به یاد دارم ... 
آن بالا هنوز آسمان است ، آسمانی که نزدیک تر میشود و کوچک تر ...
آبی هایش تمام می شوند و جلو تر می آید و میشود این سقف کوتاه پژمرده ...
سقفی که انگار شده است هر چه از آسمان به یاد دارم ...
شاعر میگوید و میگوید ...
تمام میشود ، ولی خالی نه ...
آرام ، ولی آزاد نه ...
او نمی داند که مرده است ...
جهنم همین دیواری ست که نزدیک تر می شود ...


۰ نظر ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۰۳:۳۰

میدونی یه سری سکانس هست که کارگردانی نشده ...

همین میشه که یه سری تا کمر میرن توی یه صفحه ی نقطه نقطه تا از پشت یه دوربین نگاه کنن به سکانس هایی که بهتر از خودشونه و سعی کنن خودشونو بذارن جای اون و یا سکانس هایی که بدتر از خودشونه که احتمالا دلایل خیره شدن به این بخش ها یه مقدار منحصر به فرد تره ! 

گفتم پشت دوربین ! ...

توی یه نوشته گفته بود که عکاس با این که توی عکس دیده نمیشه هنرش رو میشه توی تصویر دید ، یعنی عکاس هم همیشه جزوی از عکسه ...

این حرف چرت محضه ...

کسی که پشت دوربینه ، هیچ کس نیست ... 

بگذریم ...

خلاصه اگه دست من بود ، همه رو جمع میکردم پیش خودم ، اون دوربین لعنتی رو میدادم دست تو و تا ابد میگفتم عقب تر ، عقب تر ... تا تو بری و توی افق محو بشی ...

تا جایی که هیچ کس اسمتو هم به یاد نیاره ، و همه میگفتیم سیب و دکمه پایین می رفت و تو همون هیچ کس پشت دوربین می شدی ...

همونی که هیچ نقشی نداشت و فقط غرق شده بود توی اون صفحه ی نقطه نقطه ...

و از اون دوربین لعنتیت فقط نگاه کنی به این سکانس هایی که قطعا حالا بهتره ...

...

...

...


۰ نظر ۰۶ تیر ۹۵ ، ۰۹:۱۰