Unnamed

one of the invisibles ...

Unnamed

one of the invisibles ...

Unnamed

Instagram
Vahid_jk@



unnamed.blog.ir

آخرین مطالب
پیوندها

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

زمان برای هیچ کس نمیگذشت ...
مثل آرزو های کودکانه ای که داشتم ...
من جدا بودم ، با دیوار های به طول بی نهایت به دورم ...
که من را از همه هرج و مرج های زندگی شما دور میکرد ...
من راه میرفتم ، نگاه میکردم ، میخندیم ، گریه میکردم ...
و همه بی حرکت بودند ...
نقش زدم ، آتش زدم ، سوخت و سوزاند ، بر باد رفت 
به افقی رفت که من نداشتم ...
از پشت دیوار برایشان از خوب بودن گفتم ...
دروغ گفتم ، چهره ام رفت ، هر بار چشم هایی پوشیدم و نگاه هایشان را تمرین کردم ...
و باختم ...
و این شد داستان تنی که پارچه ای سفید دور یادگار های قرمز اش میکشید ...
پارچه ای که گاهی دست هایی بودند که هیچوقت عقب نمی رفتند ...

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۶ ، ۰۲:۴۶