Unnamed

one of the invisibles ...

Unnamed

one of the invisibles ...

Unnamed

Instagram
Vahid_jk@



unnamed.blog.ir

آخرین مطالب
پیوندها

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

صبح صدای فریاد نفرت انگیزش بیدارم کرد...
از کنار آرزو پا شدم تا به خودآزاری ام برسم ...
مطمئن بودم آرزو جایی نمیرود ، همین جا می ماند ...
اگر وقت کند کمی به خودش میرسد ،تا کمی جلوه دار تر شود ...
از سم روی میز کمی میخورم ...
سر تا پایم را میپوشانم تا کسی نبیند ، مثل یک مومیایی 
و وارد غبار میشوم ...
پیاده میروم ، پول هایم را برای آرزو نگه داشته ام ...
صدای آرزو را میگذارم توی گوش هایم ...
چند گرگ به من تنه میزنند و یک زالو نزدیک است به من بزند ...
قامت سیاهش روی بلند ترین مخروبه ی شهر دیده میشود ، 
و چندین نفری که از مخروبه بالا میروند ...
هر چند وقتی یک نفرشان سر میخورد و پایین می افتد و می میرد ...
گاهی هم کسی به قامت سیاه میرسد ...
راستش من هیچوقت نخواسته ام بالا بروم ، چون آرزو نمیخواهد ...
معمولا وقتی میرسم شروع به کار میکنم ، دوست ندارم دست و پا و تنشان را ببینم، 
بدنشان مثل من پوشیده نیست ، صاف است ، بدون جای زخم ...
صاف بودنش اذیتم میکند ... و من به آرزو فکر میکنم که نیست ...
مینشینم به خط انداختن و طرح زدن روی این تن ...
نمیدانم سرانجام چه میشود ،
ولی گاهی از میان بهترین طرح ها کسی انتخاب میشود ، برای رفتن از این شهر ...
آنجا آرزو میتواند بیرون بیاید ...
این تنها راه من است ...
و تنها راه آرزو ...
صاف های بی خط و خشی که از کنارم رد میشوند میخندند، 
به چاره نداشتن من ...
همان بهتر ...
آرزوی من بهتر است بیرون نیاید ...
با فریاد دوباره ای که ساعت را اعلام میکند بلند میشوم و به خانه می آیم ...
هیچکس نیست ، اما آرزو هست ...

۱ نظر ۱۵ شهریور ۹۶ ، ۰۳:۴۵