Unnamed

one of the invisibles ...

Unnamed

one of the invisibles ...

Unnamed

Instagram
Vahid_jk@



unnamed.blog.ir

آخرین مطالب
پیوندها

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

فک میکنم ذهن هر کسی یه سری کدواژه ها داره ...
یه پیکربندی اصلی که توی دراز مدت خودشو نشون میده ...
یه نیت که بعد از گذشتن چند وقت کمرنگ بودنش کمتر میشه ...
و حقیقت که به زور هم که شده ، خودشو نمایان می کنه ...
...





P.S) "May you find kindness in all that you meet ..."
۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۴۷
دارم یه کلاه میخرم
یه کلاه خیلی بزرگ ، کلاهی که خودم میخوام رو سر خودم بذارم ...
یه کلاه به وسعت همه ی دغل بازی های جهان ...
اینو که بذارم ، دیگه نه از تو خبری هست ، 
نه از دستکش های یه لنگه ی چند پست قبلی ...
اینو که بذارم ، خودم توش گم میشم ، میشم یه نفر بدون چهره ، یه کسی که هر کسی میتونه باشه ، مثل تو ... و میرم دنبال چیزایی که هر چیزی میتونن باشن ، مثل تو ...
اگه خواستی یه روز بیا و این کلاهو بردار ، تا چهره هایی رو بهت نشون بدم که تاحالا توی همهمه ی این همه دست نوشته دیده نشده اند ...
و کسایی رو که هر کسی نمیتونن باشن ...

۱ نظر ۲۱ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۵۸

گفتم من بستنی میخوام ، بعد از کلی نصیحت کردن داشتی کوتاه می اومدی ...

جمله هایی مثل هواسرده ، مریض میشی ، گلودرد ، دکتر ، آمپول و ...

بعدش هم بستنی آشغاله و عن توش میریزن و همش شکره و ...

من یه عادت خیلی مزخرف دارم ...

اگه درمورد بستنی اینجوری حرف بزنی ، تمام تلاشمو میکنم که بهت بفهمونم داری اشتباه میکنی ، ولی آخرش بستنی نمیخورم ...

هر چقدر کوتاه بیای نمیخورم ... 

خودتو بکشی هم نمیخورم ...

میدونی ... بستنی ها تو زندگی من زیاد بودند ...

اگه یه روز خواستی برام بستنی بخری انقدر اولش گیر نده ...

امیدوارم هیچوقت قسم نخورم که دیگه بستنی نمیخورم ...

...

...

پ.ن ) شاید تو نفهمی ، ولی من الان بستنی میخوام ! ...

...

...

...

۲ نظر ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۲۴

آسمان شب ، دست هایش را روی پلک مردگان میکشید ...

ستاره های شب میدرخشند و کسی بیدار نیست ...

وکسی شاعر نیست  ... 

زمانی بود که قلم میرفت و میرفت ، و با پایانش زیبایی ای ناخودآگاه میدرخشید ...

حالا دست های شب ، پلک های من را هم می بندند ...

افسوس که نوشته های من ، مثل تو نمیشوند ...

۰ نظر ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۵۴