Unnamed

one of the invisibles ...

Unnamed

one of the invisibles ...

Unnamed

Instagram
Vahid_jk@



unnamed.blog.ir

آخرین مطالب
پیوندها

من الان میتونم تک تک احتمالات رو بسنجم 

احتمال واکنش هایی که تو انجام میدی 

میشه همه ی اتفاقاتی که توی ذهنت میگذره رو پردازش کرد 

اتفاقاتی که با جا به جا شدن اطلاعات و تفسیر اون ها به یه نتیجه خاص منجر میشه 

یه نتیجه خاص و قابل پیش بینی ...

...

تو هنوز هم میتونی شهر رو نجات بدی 

و حتی " ماتریکس" رو نابود کنی 

فقط کافیه انتخاب کنی که کدوم در رو باز کنی ...

"من فقط راه رو نشون تو میدم و این تویی که باید ازش عبور کنی "

 من نتیجه ی کار رو از الان می دونم 

ولی تو آزادی ...

...

...

...

این سیستم با دونستن نتیجه کار های تو ساخته شده...

چنین سیستمی هیچوقت نابود نمیشه ...


۱ نظر ۱۷ دی ۹۴ ، ۰۱:۵۲
از روی صندلی های غبار گرفته ، دفترچه نوشته ها را نگاه می کنم ...
فکر می کردم که تو لا به لای برگه های آن هستی ...
و حالا لایه از خاک را به آغوش گرفته ای  ...
 آرام خوابیده ای ...
نمی خواهم اثر انگشت هایم رویت حک شود ...
نمی خواهم پاک شوی ...
تو همچنان خوابی ... که سقف آرام آرام صدای باران می گیرد ...
سقف اینجا آرام فرو می ریزد ...
و قطره ها خاک را پاک خواهند کرد ...
و تنها می شوی ، با صفحه هایی ترک خورده ...
و من باران را نگاه می کنم ...
او همه خاطرات را پاک خواهد کرد ...










۰ نظر ۰۲ دی ۹۴ ، ۱۷:۴۵
جلویم می نشیند ...
در نگاهش هیچ چیزی نیست ... 
بیشتر از من ، به دیوار پشت سرم خیره می شود ...
انگار یک شیشه ام ...
دستکش هایش را در می آورد و می گذارد روی میز ... 
دست هایش مرا یاد گذشته می اندازد ...
شاید هم آینده ... 
نمیدانم ...
نوشیدنی تلخ دلنشین را رها می کنم ...
به تلخی اش نمی ارزد ...
چترم را بر نمیدارم ...از او متنفرم ...
ولی می دانم که تا خانه خیس می شود ...
میگذارمش برای او ...
بلند می شوم ... 
و میز هر لحظه کوچک و کوچک تر می شود ...
حالا دیگر نگاه می کند ..
. ولی دیر شده است ...
من دیگر شیشه نیستم ...
...

۰ نظر ۰۱ دی ۹۴ ، ۰۱:۱۸

انقدر سریع تایپ کردم که اصلا یادم نمیاد چی بود ... 

مثل تصویری که یه مسافر از توی شیشه های قطار می بینه ...

گفتنش دهن آدمو صاف می کنه ، چه برسه به نوشتنش ...

باید صد بار جمله ها رو بالا پایین کنی تا یه چیز نسبتا درست و حسابی از توش در بیاد ...

چقدر آسیب پذیره این نوشته ... 

اگه یه کاغذ بود باید می سوزوندیش ، یا تیکه تیکه ش می کردی ... 

ولی خب ...

برای این لعنتی فقط کافیه چند ثانیه اون دکمه ی لعنتی تر رو نگه داری ...

شاید دلیل من برای انتخاب این فضای مسخره همین باشه ... 

می خوام بدونی  ... که حالم از بلاگ به هم می خوره ... 

به هر حال ...

می دونم که حوصله ی خوندن ما با معکوس توان دوم متن نوشته نسبت مستقیم داره ... 

به جهنم ... 

کاریش نمیشه کرد ... 

فقط همین رو بدون که هممون عوضی هستیم ... یه سری عوضی منحصر به فرد ... 

من دوباره اون کلید لعنتی تر رو نگه می دارم ... 

و خلاص ... 

و همه با هم شاهد حیف شدنی دیگر خواهیم بود ...

مثل مرگ یک رویا ... 






پ.ن )  از 4pi زاویه ی فضایی دور و برمون ،  فقط یه صفحه ی 14 اینچی دیدنی شده ! 

۰ نظر ۲۷ آذر ۹۴ ، ۲۳:۴۱

اگر همه جا مثل هم بود 

من هم مثل آن ها می شدم ...

تکه ای از این پازل سرد ...

ولی شیرینی تو ، هر بار طعم تلخ این قهوه را یادم می دهد ...







۰ نظر ۲۵ آذر ۹۴ ، ۰۰:۴۰

بیهوده این شاخه های خشک شده ی خیالم را تکان میدهم ...

شاید پیچیدگی ای گاهی شیرین از آن جاری شود ، 

به نازکی هستی حباب ...

خم شدن و نشکستن را تمرین میکنم ، 

و نیمه های این شب می گذرد ...

انگار خوابیده ام ...

قول میدهم این صبح هم بیدار نشوم ... 

۰ نظر ۱۷ آذر ۹۴ ، ۰۱:۳۷
بلندی اینجا ، منو به فکر وا می داره 
که چطور یک شهر میتونه توی یک چشم جا بشه ...
قبلنا فکر میکردم که وقتی من همه ی اینا رو نگاه می کنم 
یکی هم از توی شهر ، داره منو نگاه می کنه ...
و دروغ بود ...
یه دروغ دلنشین ...
شاید بزرگ ترین دروغ زندگی من ..





۰ نظر ۱۳ آذر ۹۴ ، ۰۱:۰۵

V




" We told you what you dream ...

  welcome ...

  welcome to the Machine ... "










هر خیابان این شهر ، هر خانه ی کهنه ی بدون پنجره ، همه ی پلاک های 13 ، سلول V ...

WAIT FOR ME ...

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۴ ، ۲۱:۲۱

بشنو صدای ترک خوردن را ...

از میان زمزمه ی آن ، زنده تری متولد خواهد شد ...








پ.ن ) انسانیت اینگونه زاده می شود ...

۰ نظر ۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۰:۵۶

برای کمی رها تر شدن ...

دیگر سنگ فرش های خیابان تکیه گاه دیدگان می شوند ...

گوشه ی مو ها تکیه گاه انگشتانی که می لرزند ...

و پاهایی که فقط تا خانه ای خالی تکیه گاه تن اند...






سر انگشتان هیچ کس وزن قطره ها را تاب نخواهد آورد  ...

آنقدر می رود تا خشکیده شود ...



۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۲:۲۶