چتر ...
سه شنبه, ۱ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۱۸ ق.ظ
جلویم می نشیند ...
در نگاهش هیچ چیزی نیست ...
بیشتر از من ، به دیوار پشت سرم خیره می شود ...
انگار یک شیشه ام ...
دستکش هایش را در می آورد و می گذارد روی میز ...
دست هایش مرا یاد گذشته می اندازد ...
شاید هم آینده ...
نمیدانم ...
نوشیدنی تلخ دلنشین را رها می کنم ...
به تلخی اش نمی ارزد ...
چترم را بر نمیدارم ...از او متنفرم ...
ولی می دانم که تا خانه خیس می شود ...
میگذارمش برای او ...
بلند می شوم ...
و میز هر لحظه کوچک و کوچک تر می شود ...
حالا دیگر نگاه می کند ..
. ولی دیر شده است ...
من دیگر شیشه نیستم ...
...
۹۴/۱۰/۰۱