وقتی که من نجنگیدم ...
چهارشنبه, ۲ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۴۵ ب.ظ
از روی صندلی های غبار گرفته ، دفترچه نوشته ها را نگاه می کنم ...
فکر می کردم که تو لا به لای برگه های آن هستی ...
و حالا لایه از خاک را به آغوش گرفته ای ...
آرام خوابیده ای ...
نمی خواهم اثر انگشت هایم رویت حک شود ...
نمی خواهم پاک شوی ...
تو همچنان خوابی ... که سقف آرام آرام صدای باران می گیرد ...
سقف اینجا آرام فرو می ریزد ...
و قطره ها خاک را پاک خواهند کرد ...
و تنها می شوی ، با صفحه هایی ترک خورده ...
و من باران را نگاه می کنم ...
او همه خاطرات را پاک خواهد کرد ...
۹۴/۱۰/۰۲