Unnamed

one of the invisibles ...

Unnamed

one of the invisibles ...

Unnamed

Instagram
Vahid_jk@



unnamed.blog.ir

آخرین مطالب
پیوندها

سرت را بلند نکن ...

فقط کویر هست ... و سراب ...

و سراب همان امیدی ست که آزارت می دهد ...

همان امیدی که بیهوده همه را می گرداند ...

ولی سیراب نمی کند ...

اینجا ، فقط باید راه رفت ... 

...

همه به دنبال دروغی که می بینند می دوند ...

و همه تنها مانده اند ...

...








۰ نظر ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۶
میخواهم مرز نازک بین " اختیار " و " تهدید" را بگویم ...
میخواهم برای تو " سر دوراهی " بودن را وصف کنم ...
می خواهم بنویسم که " خوشبختی " کجا گم شد ...
ولی من می مانم ...
با دکمه هایی که پایین نمیروند ...
مفصل هایی که خشک می شوند  ... 
و ذهنی که بین فانتزی و یک درام تراژیک ، انتخابی نمی کند ! ...
این صفحه ی رنگی هم رنگ می بازد ...
و خاموش می شود ...
این صفحه هم ، مثل خودم ، از من خسته است ...
تکانش می دهم ...
از خوابی شاید شیرین بیدارش می کنم ...
اما کوتاه می نویسم ...
اصلا نمی نویسم ...
می خواهد بخوابد ...
مثل من ...
مثل هر روزِ من ...











پ.ن) شاید به گفته ی بعضی ها پول خوشبختی نیاره ! ... ولی به نظر من خوشبختی پول میاره ! ... 
۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۰۳:۲۴

دو دریچه رو به رویش بود ...

دو پنجره ، با دو پرده ای که هر از گاهی پایین می آمدند ...

و با سرعت بر میگشتند ...

این جا میانه های راه بود ... جایی خیلی دیر برای برگشتن ...

شیشه ها را غم گرفته بود ...

ولی این بار نه ...  این بار پاک کردن سودی نداشت ... 

گذاشت تا تار تر شود ...

و گذشت ...

پرده ها سال هاست بالا نرفته اند ...

ولی ، پشت پنجره ها چراغی روشن است ...

کسی زندگی می کند ...

و ادامه می دهد ...

کسی که هنوز نمیداند ،

اینجا بهشت است یا جهنم ...

شاید هم جهنم همین باشد ! ...


۱ نظر ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۰۴:۲۰

اگر دست من بود ...

داستان بهتری می نوشتم ...

آنوقت می ماند ... و تمام نمی شد ...

آنوقت جاودانه بود ...

ولی حالا ...

پاک می شوند ... نمی مانند ... و می روند ...

باز هم میگویم 

در این آرامگاه آرزو ها 

" تنها رویاست که می ماند " ...



۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۴۴
شاید باید بپذیریم 
که ما گونه ی پیشرفته تری از خودفروشی را انجام میدهیم ...
ما احساساتمان را حراج میکنیم 
در لا به لای کد هایی که اصلا نمیبینیم ! ...
چون هیچ کس نمیخرید ...
چون کسی که باید می خرید ، نخرید...
حالا هم پس از ورشکست شدن در این لجنزار 
همه اش را میدهیم ، برای همه ...
...
این برهنگی را صفحه های کاغذی نپوشاند ...
ولی
ارزش نوشته های من از تن تو که بیشتر نیست ...
...




پ.ن )" اگه نبودم میخوام یه قول بدی بهم / که هر سربازی دیدی گل بدی بهش ..."

۱ نظر ۲۴ تیر ۹۴ ، ۰۵:۳۹
اگر وسط روشنایی بنشینی 
بیرون دیده نمی شود ...
و نمیفهمی چند چشم در تاریکی
تو را نگاه می کنند ...








پ.ن ) ابن نوع فراگیر تری از ندیدن است ...



پ.ن) مسئله دیده شدن نیست ، مسئله دیدنه ! ... کسی وسط روشنایی میره که میخواد دیده بشه ! نه این که ببینه !
۳ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۵:۳۵
پس از مدت ها گذشتن آب ...
حالا من هم شکل آن شده ام ...
با زاویه هایی نرم ...
که دیگر هیچ چیز را نمی شکافند ...
من مانده ام ...
و جهانی که می گذرد ...
سر می خورد ...  و می رود ...
انگار نبوده ام...
...
تنها رویا ست که می ماند ...
...








پ.ن ) " به گفته دکترم من نباید بخندم چون روده درد می گیرم ... ولی از صبح دارم به دکترم میخندم !! "

۳ نظر ۰۹ تیر ۹۴ ، ۰۷:۳۷

بخواهی یا نخواهی ...

تو هم تمام می شوی ...

با تمام این یک کم خیره کننده بودنت ...

می نشینم ...

در آرزوی خیره شدن به تو ...

نه الان ... نه در اوج ...

در واپسین لحظه هایت ...

در تمام شدن آنچه تو میپنداشتی بی نهایت است ...

در تمام شدن بهترین هایت ...

تقصیر من نیست ...

همیشه غروب زیبا ترین لحظه است ...

و هنگام تمام شدن ...

می نشینم ... نگاه می کنم چشم هایت را ...

همان هایی التماس می کنند ...

برای بقا ... زندگی ... نفس ...

و یک لحظه بیشتر بودن ...

همان هایی که زمانی ، در ژفای آن ها 

شعله های مغرور ترین آتش جهان دیده می شد ...

و فقط نمیدانم ...

نمیدانم که چرا نگاه تو 

فقط در خواب هایم آبی بود ...



۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۰۴:۳۵
خوابت بیاد و خوابت نبره ... 
دلت تنگ باشه برای کسی که اصلا وجود نداره ...
نه حوصله آهنگ داشته باشی نه سکوت ...
نه تنهایی نه جمع ...
امتحان هم داشته باشی با یه سری فصل ماله کشیده شده ! ...
و روزی سه وعده به این فکر کنی که بهتره مسلمون باشم یا نه ! ...
...
میفهمی مجموع اینها با آدم چی کار میکنه ؟؟ ...







پ.ن ) به قولی آنتونی رابینز :
"Is god punishing me or rewarding me or its just a roll of a dice?  ..."


۱ نظر ۱۰ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۳۸

اگه من بد شدم ، تو فرشته باش ...

ولی ...

من بد شدم ، چون تو فرشته نبودی ...

۰ نظر ۰۳ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۵