واپسین ...
پنجشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۳۵ ق.ظ
بخواهی یا نخواهی ...
تو هم تمام می شوی ...
با تمام این یک کم خیره کننده بودنت ...
می نشینم ...
در آرزوی خیره شدن به تو ...
نه الان ... نه در اوج ...
در واپسین لحظه هایت ...
در تمام شدن آنچه تو میپنداشتی بی نهایت است ...
در تمام شدن بهترین هایت ...
تقصیر من نیست ...
همیشه غروب زیبا ترین لحظه است ...
و هنگام تمام شدن ...
می نشینم ... نگاه می کنم چشم هایت را ...
همان هایی التماس می کنند ...
برای بقا ... زندگی ... نفس ...
و یک لحظه بیشتر بودن ...
همان هایی که زمانی ، در ژفای آن ها
شعله های مغرور ترین آتش جهان دیده می شد ...
و فقط نمیدانم ...
نمیدانم که چرا نگاه تو
فقط در خواب هایم آبی بود ...
۹۴/۰۳/۲۱