من پیاده می شوم ...
تو برو ...
تو هم یکی دیگر ! ...
من تا آخر خط نمی آیم ...
پیاده برایم بهتر است ...
و میان این راه مردن ، دل انگیز تر ...
تو باران نشدی ...
هیچ وقت نمی شوی ...
فقط او عطر خاک می داد ...
و تمام شد ... خیلی زود ...
تو نمان ...
آخر خطِ تو ، پشت دریاست ...
که نه جای من است ...
نه جای باران ...
همان جا که سهراب می گشت ...
تو برو ...
تو از آنجا بنگر ...
به فواره ی سقوط من ...
به خاک بودنم ... پیاده رفتنم...
به من و باران ...
و به بارانی که نبود ...
P.S ) "Dont help them to bury the light ..."
باز من کنار می روم ...
مانند همواره ... برای تو ...
برای رسیدن ... وشاید نرسیدن ...
خواستم کسی بفهمد ...
خواستم پاره نشود نوشته هایم ...
باز هم نشد ...
باز هم ، هم شمع بودم ، هم پروانه ...
آتش زدم نوشته ها را ...
تا کمی گرم شود این سرما ...
و ابر خاکستری آن
هنوز هم نفس هایم را می گیرد ...