نی ...
شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۵۶ ب.ظ
بیشتر شب آفریننده بود ...
در سکوت ...
بی آنکه تو بدانی ...
و سنگین بود
بار قلم هایی بی رنگ ...
و فقط سیاه ... مثل شب ...
که جهانی می ساختند
رنگارنگ تر از هر روزِ تو ...
مهربان تر از غروب ...
و صبور تر از سکوت ...
و به دوش می کشید ...
با همین قامت خمیده ی تاریک ...
تا رها کند
پوچی های سنگین را...
و این خط خطی های یک رنگ را ...
در افقِ سپیده .... در فردا ...
تا تو نبینی ... تا تو نشنوی
همین صدای ترک خوردنِ نی را ...
او رفت ...
و نرسید ...
سپیده دم هیچ گاه نیامد ...
و تنها یک میز ماند ...
یک مرکب ...
و شکسته ترین نی جهان ، روی آن ...
PS ) " Im not a man with too many faces ...
the mask i wear is one ... "
۹۴/۰۱/۲۹