روز هایی که من را ساختند ...
دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۰۷ ق.ظ
از برگه هایش بعضی را کنده ام ، آدمکی ساخته ام ، گذاشته ام کنار طاقچه ای ، شده است " من " ...
آدمک من ، روز هایی خیره میشود تا از دل کوه هایی که کمتر دیده است ، شعری بگوید ...
تا کمی کاغذی بودنش یادش برود ...
تا محکم باشد برای نوشته هایش کمِ کم...
گاهی که کتابچه ات تند تند ورق میخورد ، نسیمش میخورد به آدمک " من " ،
باد مو هایش را تکان میدهد ، و همه چیز زود میگذرد ...
فصل هایی که دیر می گذرند ،
آدمک من پاهایش خسته می شود ...
می نشیند کنار پنجره ی من ، ولی کسی باز نمیکند پنجره اش را ...
در برگه هایی که برف می بارد میپرد پایین می دود و بغل میکند سپید را ،
و محو می شود در سپیدی، سپیدِ من ...
در آغوش سپید از خوشحالی و غم گریه میکند و خیس می شود و قامتش خم میشود و تیره تر ...
آدمک خم شده ی تیره ی من ، بالاخره صاف می شود و شاید سپید تر ،
ولی وقتی بهار می آید که چین و چروک ها آدمک سپیدترِ من را پر کرده اند ...
آدمک پر چینِ من ، هر سال پر چین تر می شود ... سپید هم کمتر می آید ...
ولی قول میدهم بماند ...
قول میدهم بنشیند در طاقچه ی من تا می تواند ...
تا بعد از من ...
تا جایی که برگه هایت همه بروند و آنچه بماند خاطره ای کم رنگ از آنچه که رفت باشد ...
.
.
.
.
.
.
۹۵/۰۶/۲۲