بدون عنوان 1
چهارشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۵۲ ب.ظ
پلک های پنجره را باز میکنم ...
در این سرما هم گرمم است ...
فکر می کنم به فکر کردنم ...
این که چطور می شود به فکر کردن فکر کرد ...
و این که چطور دارم به این چطوری ها فکر می کنم ...
و تا بی نهایت انگار میرود ...
تا مرز هنگ کردن ...
و دوباره بی حوصله تر ،
به افق های چند متری خانه نگاه می کنم ...
کسی از افق نمی آید ...
و کسی در آن محو نمی شود ...
۹۳/۱۲/۰۶