ببخشید اگر انقدر سیاه بود همه چیز ...
سه شنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۳۱ ق.ظ
هر سال که میگذرد ، همه جا را سیاه و سفید تر میبینم ...
انگار دنیا را با آمدنم رنگ زده اند و با گذشتنش میخشکد و می پوسد و میریزد ...
گاهی روی سفیدی رنگ هایی می بینم ...
روی دیوار سفیدی که رو به رویم است ...
دیواری که رویش نقاشی های کودکانه ام را با قلمو ی بی رحم و رنگ بی روح دفن کردند ...
و مزار خاطرات من شد ، مزار آنچه میخواستم شوم ...
مزار یک داستان ...
و تمام شدنش هم با همین سفیدی ای است دورمان می کشند و به خاک تقدیممان میکنند ...
و دفن می شود خط خطی هایمان ... مزار آنچه شدیم و نشدیم ...
مزار یک داستان ...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پ.ن ) باز هم :
Speak_to_me from Amy lee
۹۶/۰۱/۰۱