روزی روزگاری ، یک روز ساده ی بی اتفاق را آغاز کردی ، آمدی نشستی روی صندلی های آرایشگر ، موهایت را عوض کرد و برایت لبخند ساخت ...
خورشید تابید ، آب بالا رفت و فرود آمد ، از فرود آمدنش پرتو ای روشن شد و از تو برگشت سمت دریچه ...
و لنز نگهش داشت تا روزی از هوا برسد به دست ساعت ها نگاه ، که فکر کنند و بنویسند و تکه ای از خاطراتشان در آن جا بماند ...
روز ساده ی تو بود و گذشت ...
و زندگی من را پیچیده تر کرد ...
...
...
۰ نظر
۱۶ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۵۱